مجموعه سلّول از تس یکم تیرماه ۱۳۹۷ منتشر شد. تنظیم کننده این مجموعه با تهرنگ و میکس مسترینگ این کار با محمد افضل بوده است. معراج و ناطق به عنوان رپکن مهمان در مجموعه سلّول حضور دارند.
- برای دریافت روی هر آهنگ کلیک کنید.
متن و تفسیر
- برای دیدن متن یا تفسیر روی نام آهنگ کلیک کنید.
- برای نوشتن دیدگاه یا تفسیر خود در مورد هر بخش روی آیکون رو به روی آن بخش کلیک کنید.
شروع
کل افسانه هاتون دروغه، حیات از یه درخت دروغه
حتی یه ناظر مطلق دروغه، بیداریا حق رو دیدن دروغه
تو چی میدونی جز اونی که گفتن، چی دیدی از چیزی که شنیدی؟
چی میبینی هر چی نیست میبینی؟ هر چی میبینی از این به بعد دروغه
عصر خواب آلودگی، مُرده های بی رمق و وارونگی
جنگ تبر با تابوی هیچ، چشم رو میدیم پای قانون چی؟
زنده ها زیر پای دو جهان، مُرده ها دفاتر تاریخ غنی
مینویسن از یه خواب عمیق، دم دم ریشه ی کاج عجین
پشت این سنگ آغشته به کود، آسمون از تنم کشیده روح
من یه قطره تو مسیره این رود خسته، به سمت دریاهایی از نور
صدای خوب من رو ببخش، من یه آدمم از سمت خودت برای جمع آوری زر
مقبوله حال دولتت از بابلم تابعم قانع به ناسوت، از نباتم کربن خالص
من یه حرفم از هزاران کتاب تو حافظ بر تو حادثه سپر
من رو ببر، من که اسحاقت نمیشم، من راز دار کل پنهانت نمیشم
یه دست مینویسه، صدا میگه کتاب رو ببند، منه دیوانه و سر خرابم و سودای جنگ
مادون هیچ
غم انسانی نیست این اگه بود برگی میشدیم از طبیعت مرهم جون خراب
وقتی دعایی بی اثره، فقط چند قطره اشک لازمه تا این مار سیاه از لونه دراد
دعا برای خالقم برای بودنش، عاقبت جلای ذوق دست رو شونمه
تو کهربای خیالی هاله ی رو صورتش که همین خیالم تنها دلیل زنده مودنه
از عمیق ترین نقطه ی چاه چشم راکد و کم سوی دل خرابم هم آب میکشم براش
فقط یه دلیل از خم چین بالای ابرو رو بده یه دنیا رو ناز میکشم براش
از وزش باد ناراحت بگو صمً بکم عمیً باز نمیشه لبام
فقط از وصلی شنیدیم بدون اتصال و یاری که بدون دیدار نمیشه جواب
غم انسانی که توتیای چشمم، دنیاهایی که پامو اندوه و میبینن سراب
فقط ما فقط ما فقط آدما، چه حیفا که حافظه دروغ بوده تا الان
اگه من کل زندگی هام رو یادم نیاد، اگه من کل زندگی هام رو یادم بیاد
بازم این تضاد رو میدن همه ی دفترام، اینجا آخرمه ولی تو بمون و طاقت بیار
دو پای دون مادون پا گرفته از خون جهت، تو خون بازی خالق خون خرابتون منم
. الف . سین . الف . سینه ی یه قانون منم، دستام رو میزارم تو دستای اون که حکم پایان سکوت رو میده به دست راستم که اون منم
جام جانان تویی امید کم سو منم، هیچ تویی هیچ منم، هیچ به هیچ بی صنم
تو زیادی کمم ، دریامی قطرتم، تعبیر تَتمه طلا یه تنه کمترم، با جاودانه نورِ تو من تار نمیشه شبام
فقط ما فقط ما مرض لاعلاج، چه حیفا که علم طب دروغ بوده تا الان
اگه من کل زندگی هام رو یادم نیاد، اگه من کل زندگی هام رو یادم بیاد
بازم این دروغو نمیبنن بیننده ها، همیشه میخوای بمونی و بیننده باشی فقط
من به اون که عقیدم رو ساخته کندم از تنم دادم
حالا به تو میگم چی یادم، دومین شخصیت نمایش نامم
من صدای اجبارم . ب . الف . پ . سی و هشتم از فلان جا اَم
تصادفا کنار هم قرار گرفتیم تو این دوره کم از من و تو انتظار زیادی دارن
شدیم گرگ منتظر توبه ی مرگ که با لباس سیاهش از آسمون بیاد و از درخت ها بریزه برگ
من های های بین این همه کور خنجر به کتفم، به من نگو سنگ به من بگو روح
من بگو سه به من نگو یک به من نگو هفت به من بگو ده
من اینجا روی درخت نهم نشستم، منتظرم بریزه خاک از تنم باد ببره این کالبد لامصب رو
صورت
نمیپذیرن این مردم بی صورت همین صورت بی مردم رو اون (نامفهموم!)
بهارش وسط مهاره، مرگ هق میزنه ریشه ی پوسیدش جریان رو صورت جهلت
به تپ تپ های فر سر هنگ، برهنه های شیفته ی خود، معتاد لنز، پلنگ پر پر
عمل ارجح به صلاح سران پرچم چند رنگ مخمل، منم صدای پدر نداشته ی فرهنگ رو سر عمل
نوش جون پسرم، گور پدر اون گل افسرده کم رنگ، اگه میتونی از لای ژل و لبت بگو من مَردم
پسر غرور آخرین نسل سرزمین هزاران حرام زاده ی آقا زاده و یاران
تابع امکانات، سود عاید از مجموع آرا، بهانه های دارا، راکافلر ملی ریشه های گل آقا
نه، توانا نیست دانا، گورستان سند تاریخ کل پادشاهاست
سر و سینه آستین قبرن اگه سپر شن، من راوی تنها سوار پای یارای تن نزنی بالا
درد در بسته دیدار دیده نشده دوختنش به دستای صاحب نفت
راهای رفته همه بسته است، عقیده خفه است وقتی رهایی حاصل سرکوب شعار برندست
میگی تن رو تن من تهش سرم رو تنمه، تازه به آرزوم رسیدم با چهار تا کلمه
مرده های زنده نما خوشن به حال پرنده ی تنها، حکم چی میشه مُد چی میخواد، چی میاد به سرمون فردا ؟
کی میرسه مطاع جدید قانونی با امضای قاضی از پشت درها؟
مطاع فقرای پیله دستان، صدقه سر مرز، این دو تا عمل هی میگن شهدا، شهدا مال فقرا
بو بکشید نون رو از کف دست رئسا، مطربای خدمه دم حرم علما
کانون عقلای مزد، تو میگی خونه ی دوست من میگم سرای دزد
زدی پری که سپرت شد، سرمون رو دادیم به سر جرم
فراهم نطفه بستر گرگ، پادشاه جفت روباهو میذاره به جای پسر شاه
یه چاه و کلی پول مفت، کلی دزد قرینه سازی حرص و درآمد
مردم قانع به سعادت، وعده های مقاومت چند برابر
بی بنده چه قدم نگذارید فراتر، به ما چاه بدید ما نمیبینیم میکشید
نه مسئله سوده نه ملل تو هرم گم، نه سلامت کودکی با ژن بد ب نفع جغد، من شریان پاره یِ وطنم به نفع بمب
ما
سوای رنگش، کلاه مشرق میره بالا نور میخوره تو صورت همه
طبیعت عادله، تو ذره بین شهر شیشه های خیال بی سهم بی رنگه
بیا بریم از این شهر، یه جایی قبل کنجکاوی و کشف و اختراع و شهود نژاد برتر و اهدای علم به بشر
بی خبر از طلای زیر خاک برگ بپوشیم با افتخار، جایی که آدم میشه خدای خودش
هوایی برای امثال ما نیست، جایی که آرمانه، مایی که ناخدامون تسلیم بادبانه
طبعشه طعبیت رو بکنید از تنش برگ، لخت لخت مثل من در حال مرگ
صدای ضعیف ما و سیمای غریب جنگ، بیا بریم از این شهر
من خبر از مکانی دارم، گونه های زنده با ستاره ها بیدارن
نمیدونی مردمش چه حالی دارن، نوای بی نوای این نوائن
چه قدر هوایی نیست چه زمین و مرزی، چقدر دروغه وسط این شهر رنگی
چند تا دیگه بچرخیم تا نچرخی، چقدر دیگه عین دیوونه ها بخندیم
نه امتدادی میخوایم نه انتهایی، داستان ما قصه ی این خزنده ها نیست
نمیرسه کمکی به هویی از هایی، همه حاوی بازدم حامل آه ایم
نوش میزنیم غم دنیا رو ما که غرق شدیم و تو عمق نوشته هاییم
بالا، پایین، زیر و روی هم دست کشیده از هر گونه آئین
چه رقبتی چه امیدی؟ ما که فقط میریم و میریم کی داره چه راه حل مفیدی؟
تا کجا میره تو سرمون این همه رنگ، تا کی آبی رو بکشم به رخ سفید و سبز؟ تا کی روز تا کی شب؟
ارباب رعیت
بخش یک - تس (ارباب)
هنوز دروغ میگم، هنوزم این همه راز کثیف رو قورت میدم، دستور میدم، تا تابع ام تویی
تا وقتی میبینم هنوزم به نعره های پیرمرد شب گرده کوچه های تاریک از درد راغبی
من بی هیچ ترسی به حکومتم ادامه میدم تا ناله های ضد ضربتون به گوشمون برسه؛ روی همین ناله ها شعارم رو بداهه میگم
تا وقتی باد حامله است آفتاب حامله است، فسیل دستای پدر سرزمین خورشید تو دستای منه
خوب میدونی من رو ولی خودت رو نه، خوردم گلت رو من، تو دستات گشنه است
تشنه ی خرافاتی، من سیرابت میکنم نبینی، خوش باشی یه داوری هست یه عاقبت آخری هست
آرامشی تو راهه که نتیجه روزمره است، من دیدت رو گرفتم، بین من و تو پرده است
تو دینم رو گرفتی که عین من و تو صفحه است، من نویسنده ی تاریخ پر از درد توئم
تو وقتی میشی توده که من میخوام من صحنه ام، تو هیچ قدرتی نداری تا وقتی بفهمی باید نباشی
تو یه عمره زندونی منی، حلقه به چشم گفتی زندگی همینه، نه این فقط یه نمایشه از من روانی
ما جفتمون زار زار، یه حالی بین سوی چشم تا سرابیم، نه واسه من راهی به اسم پشمونی مونده نه واسه تو راه فراری
پس مبارک باشه مرگت با زهر نوشین میمون شب مستدامت دو چشم پوشیده
ما همه فرقیم بالا پایین زیر و روی هم، تو این بزرگای میدون، تو عمق فاجعه زندگی، سلول سلول سلول
بخش دو - ناطق (رعیت)
هر شکلی باشم تو منو میبینی، میشنوی میگی بذار بگه پره چیزی نیست
از شما فراری ام از این نگاه، از ثروتای رسیده به وارث این نژاد
منو بفهم قاطی آدمای بی نقاب، بدون وجود تو هم دلمون میشه شاد
شاد با شعار مردم پرستیت، میرقصم مست عیاش و بی لباس
تو غم دین منو دیدی کدخدا دیدی فقیره فکرمون میزنیم دست و پا
به عقده ی کودکی و نوجونیم، وقتی رسیدم که نبودش حس و حال
از تاریخ عمیق این عمارت سوخته از مزه ی تشنگی و اسارت نگو
بسمه روایت نگو واسه من از این همه حکایت نگو
وقتی هنوزم رو تخت قدرتی، از زبون رعیت بی شکایت نگو
تو برده میخواستی برای آرزوهات، بی شرف از زندگی و شرافت نگو
سیاه ترین لشکر شکاف زندگی، از گریز دره های حماقت نگو
من هنوزم توی کوچه های سرسختی، دنبال هم صدایی که کنارم نموند
انتقاد من برای سازنده بودنه، از روی کمبود و فقر و حسادت نبود
اگه تموم جوونیم واسه اجتماع رفت، هدفم پشت کردن به رفاقت نبود
از تموم خواسته هام گذر کردم، کاش سهمم بردگی رقابت نبود
وقتی پول روی این زمین خدایی میکرد، تو نگاهم چیزی واسه قضاوت نموند
بازی
از لباس بلند باد فقط این خرابه ها نصیب ما شد، تو کوچه های ویرون دلم دور از خیابونای متراکم عُرف
با تنفر از گونه ی آدم از بی جوابی چراها دیدم خدا رو، نه حتی توو سرود آهن نه حتی از کناره ی این کرانه ها
از دود رقیق تو سینه ام تا بوی... ها... که زوال افکارتون، بگیر و نگیر و ضعف عصابمون، از انقباض بی حدِ جهانمون روی کاغذ
همین یه گوشه تو اتاقم، پشتِ پرده روی میز زیر چراغم، بین زمین و هوا انتظار مرگم رو دارم، یه گوشه بی قضاوت
من به این بیهودگی رسیدم، تا فاصله ی ستاره ها رو دیدم، ستاره ها مُردن، نورشون توهمه تو چشمم
سازنده ی این بازی مریضه، زبون سرخ من بی حریمه، من دلم لای دل تو گیره، بگو این عشقه که نمیمیره
زاده ی قلم قُر قلبم، وجود بینش، یه روز کلِ عالم مرید دینت ان، یه روز یه جایی این طناب کهنه، بین ما و خدایان بریده میشه
این سفر غمگین ماست، آیه های سیاه دیده ها، ما تنه ی لاغرِ ریشه هایی که زندونی شدیم تو قصیده ها
باز زمستون پر حادثه، من و یاد یار بی عاطفه، تو، کلی خاطره، طرف ساکت این معامله
ولی ما محکوم به بودن، تنها محکومِ این بازی به خوندن، بازی گردون و از بازیمون روندن اما بازی رو از رو دستشون خوندم
میگم این رویه غلطه، همه میگن خب همینه که هست، میگم این بازی تمام منه، میگن یه مرحله ی دیگه هست
میگن کلِ این بازی امتحانه، میگن جواب همه اشتباهه، تکاملِتون تو دستای باده، اونم که حاصلش این خرابه هاست
حیف، چیزی نیست باب میل، همه بَرده های دور غافله ایم، ما تو زندونِ معتقدا رو صورت و عُرف جامعه تون یه آبله ایم
پا نمیشه کسی از رنجش، کی حافظ منه از تو با گنجت، میدونی منم میرم زیر خاک، تکرار پا و جا جای پا
منم بار، میبارم رو تنتون، از یه ابر، خم نمیشه زمان من، در همه زار آزادی خواه، فراموش شدگان پایان این راه
چه روی قله ها ، چه توو حصار، رام شدگی خونه ی ماست، تا رهاییِ این درونِ هار، تا آخرین تنِ این دینِ بیدار
رها
بخش یک - تس
پشت این کوه جبر شاید و فقط شاید یه غیر مستعاری از رهایی هست، که میدونی مکان ادامه است
جایی که غیر رو به کل، میبینی کل آدما اونجا پادشاهن صدای آرامش اهل غیب مصونی از براده های آهن
جایی که سکون حرکت و چرخش، همه فقط یه خلع مکان اند، وقتی کتاب سنگینی وزنه یه پر ققنوس رو میدم به کتابم
این همه شهود و یه درک لحظه ای، بدونید از یه ایده از یه شاید، باید از شرطی به فکر یه هم نوع کم رسیده از تو دل یه نباید
رها شدن من نه اینکه فرده یه آرمان شهره، پر از اعتقاد به وجود روح، جای کارمام تنگه
یه کنج اعتکاف خرافی که نه، پُر شده از روایات واهی که نه، یه جایی وسط صلح، رو زمین پُر از مرده ماهی که نه
لاشه ی نور و آیین و سازش که نه، شوالیه های با آرایش که نه، جایی که تن و منو تو هم وزن پَره، از چیه نوازش بگم؟
همینجام یه کنج سلول، تو دلم صحراس یه زمین گندم، یه گوشه ی میدون، آسمونشم وسط پرنده هام هی میگم شاید هی میگم اما
بخش دو - معراج
رها، رها تر از ابرای سرخوش، از قرار انگار باید جدا بشم از کل، برم دور تر از مردم، جایی که آدما اونجا باشن
مهم نیست تا اونجا چقدر راه هست، آب تَنی تا وسط الکل
دور از ساحل هم نوع، کیهانی تر از ساز کلهر، چندی مایل اونطرف تر از، واقعیت و تبانی تو سمبل
خیس تر بارون تو بهت، زرد تر از پاییز بزرگ، بهتر از یه عوضی با فهمم، یه احمقم یه نادون درست
رهام یعنی میدونم کجام، میدونم آزادم تو دام، جسمو ول کن اون یه طرفه، با اینکه خودم اینجام آوارم رو پام
تو سلولم آزادم، پشت این میله ها توهم آزادی، یه رها شده تو خودش، عین من از آزادی توقعش بالا نیست
تفاوت دیدگاهی تبعید، گاهی گنده تر از یه سلوله، بیا دستامو بگیر با خودت ببر به زادگاه، تولد آگاهی
دیدگاهی بنویسید
برای مشاهده دیدگاه های کاربران یا نوشتن دیدگاه کُلی راجع به این نوشته روی آیکون رو به رو کلیک کنید.