مجموعه گذار از بهرام در سوم فروردین ماه ۱۳۹۹ به صورت رسمی تحت تشکل پیله منتشر شد. اشکان موسوی، نسا آزادی خواه و پیماندگار آهنگسازان این مجموعه بودند. طراحی جلد این اثر بر عهده ستاره ملک زاده بوده است.
متن و تفسیر
برای دیدن متن یا تفسیر روی نام آهنگ مورد نظر کلیک کنید.
برای نوشتن دیدگاه یا تفسیر خود در مورد هر بخش روی آیکون رو به روی آن بخش کلیک کنید.
قهقرا
چکیده اشک خورشید روی کویر آسمون، بچه ها تو زمین بازی تنهان کسی نمیده تابشون
پیرا پیرهنا پاره پوره شده رو تن داغشون، اونقدر که مسابقه دادن با قایق های کاغذی تو آب جوب
هی به همدیگه بد و بیراه میگن و مک میزنن از سینه های زمین شیر سیاه، تف می کنن خلطشو روی گل و گیاه
من هم اتفاقی بین اینام، نمی دونم که کی واسه چی مهمه، چی واسه کیا، میگذرم از اینا
با سرعت ثانیه، با دقت دقیقه، ولی برمیگردم پیششون زود، چه مرضیمه؟
دنبال انتقامم یا می خوام که شکّم یقین شه با تحمیل عقیده؟ تجربه لذت جدا شدن از قبیله
شکار تو بیشه جای خوردن کاه تو طویله، خواستم وحشی باشم سواری ندم به بقیه
زندگیم فراتر بره از مرثیه و لطیفه، از انجام وظیفه
دیگه آخرای پاییزه و مرغ ما بی جوجه، همه معتقد به معجزه ن، منتظرن که خوب شه
من فنرم در میره اگه کیفم خیلی کوک شه، نفرت دوباره میگیره منو در آغوشش
نه کم میخوام نه زیاد، یا جا منه یا اینا اینجا، سلاح می سازم از صدا از ادبیات
میزنم به هرجا با هرچی که دستم میاد، میزنم میزنم نمی میرن لعنتیا اَه
نمی میرن نمی میرن لعنتیا، پیر و زخمی میشن ولی نمی م یرن لعنتیا
اینجا شهر شرخراست، خون بی گناها جاریه تو کوه و جنگلاش
منم اونقدر موندم توش که شده ترکش سخت برام، نه از خیر هم بی نصیب نه از شر هم خلاص
همه سخنگو شدن نمونده گوش پا منبرا، بی شمار گنبدا، با اشتهای کفترا میریم به سمت قهقرا
پاشیده خشم بارون روی بدن زبر کوچه، دست راستت روی خرخره مه و دست چپ رو شونه
پر شکّه تو نگات، منم پُرم از انتظار، ببینم تش با کدوم دست و با چه زوری میدی فشار
این شاید لحظه آخر باشه، این لحظه آخر باش
بدن پیر و زخمی زیر پیرهن کهنه پاره م داد میزنه، بده فشار
هرکدومو که میخوای، منو بیشتر از این منتظرم نذار، فشار بده، فشار بده، الآن...
چرخه
این اطراف نه خاکه، نه آبه، نه گِل، فقط آفتابه و باده و شن
موسیقی باد پای لختمو می بره جلو رو شن داغ، هر قدم یه دستاورد جداست
باید یاد گرفت، سوخت، عبور کرد، رفت، بدون اینکه بدونی کی می رسی به کجا
سراب ندیده این راهو اومدم، آهمو کشیدم و دادمو زدم
آب نمی خوام دنبال سایه مم، من همزمان اینجا و تو اتاقمم
اون بیرون همه تنها و با همن، هر زور می زنن جور بشن
من عوضش راحتم، خیلی وقته باشون نمی جنگم
آینده رو می بینم که تو جمجمه های پوسیده شون عقربا لونه کردن
من خوب می دونم اینو جهت تنها چیزیه که جدا می کنه سکونو از حرکت
تو هم وقتشه دیگه با این تنهاییت کنار بیای
آدما حق دارن نخوان باشن، آدما حق دارن نخوان بفهمن، زندگی پیچیده ست
خودت ببین این اطراف نه زمان نه مکان ماست، خالی از علّت و بهانه هاست
کسی خاطره نمیگه برات از بهار، کف توهم می چکه از لبام
من خبره چرخه ظلمم، ظالم و مظلوم همزمان
می بینم چیزی رو همش ازش ترسیدمو، یعنی تن پیرمو توی چنگ عقربا
دفن شده زیر خار و غبار، یه قایق کاغذی تو مشتش
رو گردنش جای انگشته، کبوده از فرط فشار
غبار روشو می زنم کنار، آروم با پام میزنم یکی دوتا لگد بش
به هوش میاد سریع تکون می خوره دهنش
یه چیزی داره میگه من میخوام بفهممش
میرم به طرفش سرمو می برم نزدیک دم لبش
خفه نمی شم، خفه نمی شم، خفه نمی شم، خفه نمی شم، خفه، خفه، خفه، خفه...
عمق
عقیده ای وجود نداره، عقیده ای وجود نداره، اصلا دنیایی نیست که عقیده ای بتونه توش به وجود بیاد...
رنگ، رنگ مهمه، حالا طرح هر چی می خواد باشه باشه، رنگ
هیشکی تو عمق نمیاد، هیشکی تو عمق نمیاد، هیشکی تو عمق نمیاد، هیشکی تو عمق نمیاد...
هیشکی... هیشکی... هیشکی... هیشکی... رنگ... هیشکی...
عقیده ای وجود نداره، اصلا زندگی ای اتفاق نیافتاده، فقط اخبار مصرف شده...
اخبار، عقیده نه... اخبار، عقیده نه... هیشکی... هیشکی... هیشکی... هیشکی...
مقابله
خوش به حالت، دنیات کوچیکه و خیالت راحت
جواب ساده میدی به ذهن تنبل جماعت
نمی فهمی یعنی چی واقعیت لایه لایه ست
مهم اینه دست کی افتاده باشه روایت
خوش به حالت به خودت حق میدی همه چی بخوای
کلا مُرد اون انسان که فکر می کرد و عقیده داشت
عقیده امروز کالای ارزون توده هاست
گذشت اون زمان که عقیده ها هزینه داشت
خوش به حالت که سرت گرمه سرخه گونه هات
کلّ نگرانیت اینه کی نوک زد به دونه هات
واست مهم نیست که کی ای، کجایی و چی میخوای
یا تفاله فکر کی شده جاری تو روده هات
نه توان تصور نه اهل بحث و تعقل
فقط یه چایی پررنگ بعد خواب بعد از ظهر
بعد یه ناهار چرب با اصحاب تجمّل
خفه می میرین همه تش به دار توقّع
نفرت زبونه می کشه از شکاف های جامعه
همه تو خودشون گیرن در انتظار فاجعه
مرزا از بین میرن بین رویا و خاطره
فقط یه راه مونده، مقابله مقابله، مقابله مقابله
باشه تو دنیات بزرگ و خفنه انقدر که سرت گیج میره
جوابات همه بی اثره، مسئله به دور حلقت پیچیده
مشکلت اینه یکی مثل من نخواس ته تورو نخبه ببینه
فقط چون بلده بهتر از من کلمه توی جمله بچینه
قضیه این نی کی هزینه داده، عقیده می تونه یه ایده باشه
تو نظر بقیه رو می شنوی اگه لای عقاید خودت جا شه
می ترسی از دنیای من که واسه هممون قابل فهمه
ببین این لایه واقعیت رو که نظر تو هم محصول یه جَمعه
تو با مطالعه رشد کردی من با چک بابام
ایده آل تو گذشته ست، آینده مال ماهاست
نگو که نگرانی ما کی ایم و چی میخوایم
واست کافیه به ما نگاه کنی از اون بالاها
نگو بحث و تعقل، بگو فتوا و تذکر
بعدم یه قهوه بی شیر و شادی پس از گل
تشم یه شام سنگین تو تنهایی و در صلح
خفه می میری تش توی صحرای تکبّر، التماس تفکر
نه با زور و ترس نه واسه پول، بدون بحث و بدون زور
نخوری به درد می ریزیمت دور، دور، دور، میریزیم میریزیم میریزیم دور
نه با زور و ترس نه واسه پول، بدون بحث و بدون زور، نخوری به درد می ریزیمت دور، دور، دور
میریزیم میریزیم میریزیم دور، نخوری به درد می ریزیمت دور، نخوری به درد می ریزیمت دور
عدم
سرم تو سطل آشغال محله، ولی پی چیزی نیستم این تو
تو سرم فکر لخته شده مثل خون، تو دو تا کیسه سیاه و یه گره کور
زیادی نزدیک شدم به حقیقتشون، انگار که انداخته باشنم دور
روزا میگذرن زود، من عابر زمون، یه خاطره هنوز تو ذهنم مونده
پاییز اینجا کوتاهه و جوجه هاش کم، خیابونا کوچیکن و کوچه هاش تنگ
خواستم مردم با حقیقت آشنا شن، اونام اسممو رو یکی از این کوچه ها گذاشتن
اونا حرف منو باور کردن، هرچند دیر شده انگار
این کوچه ها چروکای صورت شهرن، این شهر پیر شده به پام
اونا از رفتنم متأسفن، عاشقم بودن چون دیدن متعصبم
چون دیدن که به خاطر حق جنگیدم، من به تصورات مبهمشون رنگ میدم
آسمون سیاه ست، اینو نرفته یادشون و حتی عکسمو چسبوندن بالای تخت خوابشون
منو نرفته یادشون، نرفته یادشون نه، من گذشتم از خودم و شدم قهرمانشون و...
الان دو روزه که نیستم... الان دو روزه که نیستم... الان دو روزه که نیستم... الان دو روزه که نیستم...
من میگم خونا رو پاک کنیم، جسد و تو یه کیسه جا کنیم
بعد خاک کنیم تو هر بیابونی این اطراف
نه... راه بهتری هست، هول نشو، می تونیم بگیم گم شده بعد پیدا کنیم مرده شو
نه... این راه خوبی نیست اصلاً، محل کوچیکه همه می فهمن
من میگم تیکه تیکه ش کنیم از پا تا گردن، بعد فردا تیکه هاشو بندازیم تو جوب محل
یه ایده دارم.. یه ایده خوب! چرا تیکه هاشو بندازیم تو جوب؟
اینجوری که جوب میگیره بو می پیچه تو محل
به جاش، از سر تا پاش ببریم و صبح بریزیم تو چند تا سطل آشغال
تو چند تا محله، که کسی بوشو نفهمه، دست بجنبونین تا نگنده
آشغالا رو زود می برن صبح پنج شنبه
هی تو! هی بدو!، چند تا کیسه سیاه بیار، سه تا چاقو هم سر رات بیار
بکشیم ببریم تو حموم بهتره، می پاشه خون رو دیوار
زیاد وقت نداریم بو میگیره جسد، سه نفر نفری یه دونه محل
چاقوها رو تیز بکنین فقط که راحت ببره و نرم
اینکه که کشته بودنم کافی نبود، دست و پامو کشیدن و بردنم تو حموم
سه تاییشون وایسادن بالای بدنم، از چال گردنم شروع کردن به پاره کردنم
اونام متعصبن رو قانوناشون، سه تایی نشستن رو من رو زانو هاشون
داد میزنن، یه شعاره رو لباشون همزمان با اینکه خون می پاشه تو صورتاشون...
"اینجا آسمون آبیه بی شک"، "اینجا آسمون آبیه بی شک"
صبح شد، محله از آدما پر شد، ولی جای یکی خالیه
کی؟ من... که الان یه روزه که نیستم
من فکر می کنم رسیدم به حقیقت
آدما دو دسته ن یا دلبسته به مسیرن یا فقط پی نتیجه ن
تو پی چی ای ها؟ مغز تو درگیر یه مشت سوال پیچیده ست
که چی؟ من جواب خوب می خوام تو پی چی ای ها؟
کلمه ها زندانی سیاسی ان پشت سیبیلات، منتظری چی بشه؟ منتظری کی بیاد؟
تو می خوای امروز به درد بخوری، من میخوام قهرمان شم تو فردایی که نیستم توش
تو فردایی که نمیاد، فردایی که زلزله ش خراب نکنه ارگ صدامو
فردایی که نمیاد، غلبه کردم به ترسم، سود که هیچی، ضرر خالص بود حاصل داد و ستد یه نگاه
یه نگاه اون سه تا یه نگاه من، یه نگاه اعتقاد، یه نگاه شک
گفتم آسمون سیاه ست، این اعتقاد منه، آسمون سیاه ست، این باید بشه اعتقاد همه
"اینجا آسمون آبیه بی شک"، "اینجا آسمون آبیه بی شک"
"اینجا آسمون سیاه ست کلاً "، "اینجا آسمون سیاه ست کلاً "
"اینجا آسمون آبیه بی شک"، "اینجا آسمون آبیه بی شک"
"اینجا آسمون سیاه ست کلاً "، "اینجا آسمون سیاه ست کلاً "
الآن نیستم... الآن نیستم ... الآن نیستم...
دیدگاهی بنویسید
برای مشاهده دیدگاه های کاربران یا نوشتن دیدگاه کُلی راجع به این نوشته روی آیکون رو به رو کلیک کنید.