میکستیپ الهام از فرزان در بیست و هفتم اردیبهشت ماه ۱۳۹۷ تحت تشکل دورخیز منتشر شد. فرشاد تنظیم کننده و علی رسولی(آصاد) طراح جلد این مجموعه است.
الهام:
داروین:
ناطق:
سرو و ریشه:
دانش خیابونی:
مرحله بعد:
متن و تفسیر
- برای دیدن متن یا تفسیر روی نام آهنگ کلیک کنید.
- برای نوشتن دیدگاه یا تفسیر خود در مورد هر بخش روی آیکون رو به روی آن بخش کلیک کنید.
الهام
من داستان نگفته شده از دهنتم، از جایی میام که نمیزنه یه پرنده پر
همونجایی که زندگی میکتی بغل مرگ، اونقدر میبینی تا چشات بیاد از حدقه در
همه ی لغت نامه های دنیا رو هم که باز کنی واسه تعریف من میاری کلمه کم
منو سر بکش دور سرم بچرخ، بذار برا یه بارم شده من ازت بگم
هنوز روی تنت جای ترکای دیوار، من آخر تو سرتم از هر راهی بشی وارد
من جبر حاکم بشت دست تقدیرم که مشتش رو بت تقدیم کرد و ازت ساختش یه دیوانه
دیوا نمیدونن چه سیاهی ای بشت وجود روشن تو خوابه، تو رها میشی یه روز مشتم اگه باز شه
این وجود توست که مخترع راز، کل دنیا میتونه به قدرتت ببازه
من یه الهام توی سر لعنتیتم، که تا آخرش میکشونمت سمت حقیقت
بعضی وقتا تیر میشم میرم رو شقیقت، صدبار دیگم به دنیا بیای من همینم
بایذ حقیقت رو ببینی داد بکشی، طعم تلخ خفگی رو زیر آب بچشی
باید عاشق سینه چاک زندگی باشی، تا شاید بعد از مرگ به کمال برسی
من اون باد لعنتیم که میپیچم توی گوشت، اشکی که میرم تو مغز نمیریزم روی گونه
یه ایدم که میکشونمت سمت نابودی، از روزی که منو دیدی تو شبت اروم نیست
،مرحم دردت دارو نیست، انگار تا الان خواب بودی
از روزی که یه بچه ی سر به راه بودی، تا الان که داری میرسی به طعم نا امیدی مرگ
ما بودیم که با هم همه جا بودیم، من دارم میام واسه خلق نابودیت
بی اراده دستت رو میبرم رو ورقت، تا یه لحظم نکنی تو به بودنم شک
بذار مغز فلاسفه کلافه شه برای فکر به دلایل و حقایق هستی من،هیچکدوم نمیشناسین منو چونکه پشت صورتکم
میاد بیرون دود از کلت، اگه نقاب رو برداری اونوقت خودت رو میبینی که اونجا واستاده بودی از روز اول
من یه الهام توی سر لعنتیتم، که تا آخرش میکشونمت سمت حقیقت
بعضی وقتا تیر میشم میرم رو شقیقت، صدبار دیگم به دنیا بیای من همینم
بایذ حقیقت رو ببینی داد بکشی، طعم تلخ خفگی رو زیر آب بچشی
باید عاشق سینه چاک زندگی باشی، تا شاید بعد از مرگ به کمال برسی
داروین
ساعت ها رو بشکنید، برسید به چیزی که خودتون بش فکر کردید، توی خواب غفلت پیر، میشین و میگذره میبینین که گوش ندید و چشم نشنید
هوس زده بالا خورده عشق زمین، همه چی بالعکس میشه روز شب شبم روز خوب بد بدم خوبه، همه توی برهوت ذهن اسیر
تو فکرن که ازشون پول بسازه بهترین، یا که پول از اونا غول بسازه که فرقی نمیکنه دنیای امروز سور و سات و سکس همین
واسه قشر برتری که برتریشو با یه چیز واهی خرید، به قیمت تموم خانواده هی فقیر
همه یه نقطن تو نگاه زمین،تفاوت تو این که بالان یا پایین،نقطه هایی که زیر درد جون میدن دارن قشر ضعیف جامعه رو نشون میدن
نقطه های بالایی رو بخونی یعنی دزدایی که تو لباسای میش تو طول روز پنهون میشن، تو دل چراغشون یه غولی هست، که بش پول میگن، یه ارزوشون اینه
که به زندگیمون بدرود میگن، مردم برده مثل بنهور میشن، به زمین شیطانی هی خون میدن، من میگم خودشونم زندونین
میکنن عدالت رو لختش، تا روش جهالت ولو شه ، جوری میدن وقاحت رو رشدش، تو مغزت که میشی یه کیسه پر از هورمون و عقده
که دیگه رحم نمیکنه حتی به باور خودش، اینجا محل تجارت قرص تجارت .. تجارت پست
از غروب تا سحر تو جوبای شهر نطفه ی بگا رفته پر، مسخرس کسی سوال از بکارت بپرسه
از خواب بزنیم تا تخت خواب بخریم، از یاد ببریم تا یه وقت به باد نریم، دست و پا بزنیم توی منجلاب وسیع
وقتی واسه سرگرمی همه چیز رو میخوایم بیراه نی که توی اسمون بالا سر ستارم دکور،جایی که روحت رو شیطان صدا کرده خودش
با وعده ی واهی یه امارت خوشگل ، یه راننده و بنز، یه عالمه کسشر، تا ارضا بشن عقده هات
تا تش بزنه یه پشت پا بت، تو دور شدی از عمق داستان، تو تموم روزایی که پشتت باد خورد
منیتت تو خودت چال شد، خودت رو پاک کن، طبیعت رو یاد کن، چون تا الان میپرستیدی چیزایی که بشر به دست خودش ساخت
خودت باش تا برسی به خودش راحت،دنیارو با تکامل داروین نکن نگاه
چون نظریه ی من داره یه خورده فرق، ادما اول انسانن بعدا حیوون میشن
که به زندگیمون بدرود میگن، مردم برده مثل بنهور میشن، به زمین شیطانی هی خون میدن، من میگم خودشونم زندونین
ناطق
از سیاه ترین جای مغزم، داره کلمه ها میریزه پای دفتر، بیشتر از همیشه شاکی از خالقم حرف ، دارم باش فکر کنم واسه همین ناطقم کرد
یه موجود نادرم درکم، سخته واسه همه اونایی که توی لذت ماده غرقن، از دار دنیا مونده واسم یه سایه فقط
که اونم کارش این همش تکرار حرکاتی که توی طول روز و شب میکنم، دیگه گول اونم نمیخورم
غرق توی چاه جهلم، از پا تا به گردن، نمونده راه نفس ، ته مونده خاکسترم، تکوندنم با باد رفتم پرنده ی خوش صدا محکوم به ناله کردن
چون طبیعت بیرحم میخواد این اهنگ رو ازم، من کسر زندگی رو خیلی وقت ساده کردم، با تموم این سیاهی هنوزم عاشقم من
نمیتونم بگیرم از هیچکی جز خودم سراغم ،این شعرم طبق معمول تف کنم چون عادت شد
کرمارو پرورش میدن تا کنن لا هم رشد، از نیازای حیاتیشون بسازن بازم جرم
بسازن راحت دزد ، بسازن ادم کش، چه راحت باید مرد، لا فساد ادم خور، چرا حق نا حق شد؟، یا یه ظالم داور شد
تلخی پنهون این نوشیدنی رو باور کن،باور کن که کسی به فکر تو نیست جز خودت،خودی که اگه به خودش بیاد بهترین، دکتر واسه خودش
اگه هنوز تو مغز پوکت یه کمی فسفر، اگه هنوز کودک درونت یکمی یغر،باید بفهمی تو خودت
که کل دنیا برنامه ریزی شده تا منو تو رو یه انی بکنه ،درست شبیه خودش
که تو هر شرایط به چیزی که فکر میکنه همیشه برد، نمیبینه همنوع ضعیفش رو که، فقیر شد له
از کجا بیاره این همه هزینه کنه،غذایی که باید میرفت تو شیکم بچه هاش شده تبدیل به کت، یکبار مصرف فلان سیاست، مداری که هیچکی رو ندید جز خودش
جامعه عادت داره چیزای جدید مد کنه،یه جور جا می افته هرکی نخرید امل
ولی بالا دستیا میخوان بسنجن چندین نفر روی زمین ..خل، اونقدر مصرف گرا که هر گهی رو ندید بخوره،همه کردن
مسیر رو گمش، اینا رو باید گفت، شاید آدم آدم شد
سرو و ریشه
کمرنگ مثل ریشه درون خاک، که عمرشو میذاره اون واسه ی جوونه ها، از بیرون پنهان ولی از تو پیدا،بی ترس تنشو میزنه هر روز به آب
میگیره خو با وزش باد کم کم ،سرش میزنه بیرون از توی خاک،دیگه چیزی نمونده تا شاخه ها سبز بشن برن بالا کنن زمین رو همشون از دور نگاه
یه سرو بلند قامت که یه روز بذر بوده داخل ، ریشه ای که خالق و اون مخلوقش آه،ریشه هرروز نگاهش میکنه،افسوس حاصلش
سرو مغرور از اینکه فقط چنتا میوه ی ممنوعه داشت، ریشه صبور طاقتش طاق نمیشه، بلکه سرو یه روزی تو خودش بتونه کنه پیداش
یه آدم زیر سایه ی هر روزش خوابه، هم از آفتاب میکشه اون هم روزگار، وقتی شاخه هارو رقصوندش باد، یه چنتا میوه میفتن روی پاش
خوابشو پروند و پا شذ ،شد زبونش باز،تا به سیب لعنتی زدش یه گاز، کل اون شب رو بود غرق فکر تا، جاذبه کشف شد به دست اسحاق
سرنوشت ساز ترین کشف بشر با میوه ای که شد باعث طرد جدش انسان اولیه آدم، میخواست ببینه میره یه جهنم دیگه یا نه؟، پر از وهم چشماش
میپرید سمت اسمون تا ببینه جاذبه داره عکسش امکان؟، برگایی که از سرو میریختن رو سرش یه معنی داشتن یعنی اخطار
هرچقدر سعی کنی بپری سمت اسمون دو ثانیه بعد روی زمین پات،درست تو لحظه ی آخر حقیقت سینش رو شکافت، بعد از این همه سال
که هیچکدوم اینا کار جاذبه یا باد نبود این ریشه بود که سرو رو میکرد هر روز صداش میکرد هر روز صداش آه
دانش خیابونی
این سبک از دل خیابون میاد با دانشش، یه نوع پاداش که خدا بهت تو این دنیا میده تا روحت اماده شه، یه روزی بالا بره
نه جای یه مشت چاقال که ، میگردن توی کاباره ول، یه سس تند روی سالاد فکر، زهرشو بالا بکش با من ، اها گرفتت
این اتم منه ..خوار اپنهایمر، متفاوت، پر واژه پر خواسته، روی ضرب با یه نت ساده شده عازم، این مسافر چونکه خودش خواسته
نمیخوابن پلکاش تا نبینن صبح رو با چشم، دز ثابت مصرفشم قرص ماه، شده شاعر تا روزی که کره واسته، تو خشاب مغزش پر از سرب داغ
شاید یه قهرمان شدش زاده، تو هر کدوممون این جهان رو کنه عاشق، کل گله تو یه گُله جا شه به اسم فکر
هرکسی خودش باشه نه مثل یه طوطی که هرچی به خوردش دادن بهت بگه، بیایم بیرون از طلسم جسم، برسه دل صداش به گوشمون تا انسان دوباره زنده بشه
کرکره ی عقل رو بدی بالا تازه میفهمی خدا چیا داده هدیه بهت، اون دوتا چشم به کارت نمیاد به غیر سومیش، که دیدن اصلی با اونه نمیشه کدر
دونه دونه میفتیم تا به ریشه برسیم به ریشه ی عشق، که نمیشه زشت با هر چی سیاهیه، طاقت میاریم دیگه زیر دیو تنهایی
تیره میشه تباهی، بی میلیم به فردا نیست چیره بهمون زمان،احساس زنده میشه انسان شکل میگیره همه توی الانیم
یه سواری به جاهایی که نمیشه رفت ، اون موقع ست که حرف داری حرفایی که نمیشه زد، نیازی نیست که چیزی جمع شه واسه جیب و شکم ، رسیدیم به ریشه رفته
مرحله بعد
دیگه همه چی رو صاف میبینم، واسه همه ی مردم شات میریزم، شادی میرقصه سر کار نمیرن، واسه بردگی مردم یاد میگیرن
تموم نیازای مادی بی معنیه، وقتی همه یه روز زیر خاک میمیرن، سمت ساختن کاخ نمیرن، واسه هر دردی آخ نمیگن
روی ساحلی امن دراز کشیدن، یک پارچه میشن توی دنیای واقعین، سمت ساخت سلاح نمیرن، هیچ راهی رو اشتباه نمیرن
واسه عاشقی وقت دارن دور از هرچی انسان رو ساخته بی رحم، میگی خواب میبینن؟نه، اونقدر بیدارن که میگن خواب چی چی هست؟ آتیش و آب رو با هم آشتی میدن
دیگه همه چی رو صاف میبینم ، واسه همه ی مردم شات میریزم، شادی میرقصه شادی میرقصه شادی میرقصه همه واقعین
هر روز به خلق یه چیز مثبت میزنن دست، میشه چهره ی شهر رو با چی کرد عوض؟
این سوال همس تو راه هدف میجنگن بعد میرن عقب میکنن غم رو از تنشون توی درگیریا بی طرفن
میفهمن همو میگیرن حق رو طرفشو بیشتر از قبل
مست و پاتیل توی شب، رهسپار خونه شن، میرسونه آرامش رو هر نگاهشون به هم
نیازی به حرف نیست همه چی عملیه، نیازی به عفو نیست وقتی که شر کپیده
رسانه ها خفن دیگه، خبری به مغز مردم حمله ور نمیشه دنیا با این سکوت قشنگ میشه
هر آدمی داره سمت مقصد میره ، ترسم میشه حس ولی یه رشدی پشتش هست همیشه
همه شدن به هدف خیره ، ولی این دفعه تو دست نه هفت تیر نه شمشیر، اون وقت که انسان تو این دنیام ابدیه
دیگه همه چی رو صاف میبینم ، واسه همه ی مردم شات میریزم، شادی میرقصه شادی میرقصه شادی میرقصه همه واقعین
دیدگاهی بنویسید
برای مشاهده دیدگاه های کاربران یا نوشتن دیدگاه کُلی راجع به این نوشته روی آیکون رو به رو کلیک کنید.