مجموعه بلند بی صورت از دیگرد در بیست و ششم اسفندماه ۱۳۹۷ تحت تشکل پلاک منتشر شد. ماهور، مضراب، رزم، فارسی، آتور و رویا ترابی آهنگسازان این مجموعه بلند هستند و کابوس، صفیر و یحیی به عنوان رپکن های مهمان در این مجموعه حضور دارند. یارا عضو تشکل پلاک نیز در برخی از آهنگ های مجموعه به عنوان رپکن و آهنگساز حضور دارد. آذرخش فراهانی؛ تقاش جلد، اترس؛ تایپو گرافیست و طراحی جلد این مجموعه را سِواد انجام داده است.
در توضیحات مجموعه آمده است که:
بی صورت داستان خیاطیست خیره سر و جاه طلب که با خودخواهی تمام بر پشت چرخ خیاطی انسانیش لمیده و صورتک های بی اختیار ما را که مسخ از زرق و برق ظاهری و باطلش شده اند بر پارچه ای سیاه که رخت عزای جهان است وصله میکند.
چرخ خیاطی نخ پاره کرده و در این حین یکی از صورتک ها از مسخ درآمده و با او به گفتگویی بی حاصل مینشیند.
این مجموعه حاصل ادغام ایده های مختلفی با محوریت تجربه های شخصی و اجتماعی طی سال های نود و پنج تا نود هفت شکل گرفته است.
برای دریافت جداگانه آهنگ ها روی نام آهنگ مورد نظر کلیک کنید.
- رنگ (ماهور)
- رفت او (یارا)
- مدفون (مضراب)
- پخش - به همراهی کابوس (رزم)
- محتسب (فارسی)
- اعتراف (رزم)
- برگرد (آتور)
- طبل (یارا)
- حفره - به همراهی یارا (یارا)
- پلید - به همراهی یحیی (فارسی)
- چاله - به همراهی یارا (یارا)
- نسل (ایست) (یارا)
- نصیحت (فارسی)
- بی مرگ - به همراهی یارا (رزم)
- بی صورت - به همراهی صفیر (رزم)
- یاد - به همراهی یارا (یارا)
- جنگ سرد (رویا ترابی)
متن و تفسیر
برای دیدن متن یا تفسیر روی نام آهنگ مورد نظر کلیک کنید.
برای نوشتن دیدگاه یا تفسیر خود در مورد هر بخش روی آیکون رو به روی آن بخش کلیک کنید.
رنگ
رنگ عوض میکنم و غافلم از این که، مثل برق، عمره که داره میگذره و دیر یا زود، یه نفس میاد و بر نمیگرده...
ماهور... یکی بدون شور
هی پوست بنداز، بدون احساس، انگار ماری چنبره دور گردن وجدان
زمستون نرفته، کبکِ زیر برف، خوابی هنوز هیشکی نرسیده جایی، همه تو راهیم
این شهر پُرِ شعر، من راوی این برده ام، زمین بهشت بشه هم من باز دنبالت میگردم
اگه بخوری میزنی، نزنی میخوری، کلیشه، تو جنگِ سنگ و شیشه، هیشکی برنده نمیشه
تو گوشا پُرِ هر روز، میشنویم حرف، حرف، حرف، سدّ راهمون یه چیزه فقط؛ ترس، ترس، ترس
آرامش دروغه از گفتنش دردمندم، مرزهات رو میشکونم، نمیگم شرمنده ام!
میچکم سومین قطره ی خونِ پای (نامفهوم!)، حاصل ضد نفسه ی، قصّابِ نابکار
جسمت رو ببر، یه تیکه از روحت رو جا بزار، این حق رو میشه پس گرفت اگه راه بیای پا به پام
من خواب مرگ رو دیدم، تو بیداریم پوسیدم، یه کوله بار رو دوشم، فکر خوراک روتینم
خون دادم به لاله فقط به عشق بوییدن، این دشت رو سبز کردم، رو جناقِ رو سینه ام
یه مسافر، یه غریب، تو عمق شهر دل، میزنه فریاد، تو باطنت، به داد من برس
سینه سر سپرده اوج بگیر رو تاب سرنوشت، یکی میریزه، یکی میگه این جام رو سر بکش...
کی هستم و از کجا آمده ام، کجا باید برم؟
پلاکم گردنم، نگام به دفترم، خیره سر موندم...
رفت او
به صرف تپدین قلب که آدم زنده نیست، وقتی دورت رو یه مشت سنگ احاطه کرد
غروب ها که میشه یه پنجره بازِ رو به غرب، واسه پرنده ای که حبس تو سینه ام
بهش میگم دونت کم بوده یا آبت که اینطوری کز کردی پشت این میله های استخونی؟
استوارِ چهار ستون بدنم تو بال بزن، حتی اگه هست جات تنگ
بال زدن تو باعث میشه من وایسم، قدم بزنم دور این بیابون بی علف
یه روزی میاد صدای در خونت، یه جفتِ خوشگلِ خوش صدا پیدا میشه برات
قشنگترین شاخه ی درخت حیاط رو میکنم مهر پراش، بهترین جراح قلب جهان رو میگیرم برات
میارتت بیرون، از اون کنج عزلت و دود گرفته، از این خونه ای که به این سکوت خو گرفته
راستی اگه نمیخوره به زیباییت بَر، میخوام بگیرم یادگاری ازت
یکی پر وقت خداحافظی، وقتی که داری میری، وقتی که صدای کبکت، گوش خروس ها رو کر میکنه
وقتی بزاق من آب یه دریا رو راحت تلخ میکنه، وقتی که زبون من همه نیست ها رو هست صرف میکنه
نوک تیزش رو بزنم روی جوهر تنم و با خوانا ترین خطی که تو توان من نیست رو پرده ی اتاق تاریکم مینویسم:
پرنده ی من آزاد نیست، سرنوشت تو دست من نیست، وجدان من در خواب است، چشم به چشم تو میگم، غم تو نگاه من نیست، من بنده ی آزادم، رفتن تو کار من نیست، زندگی یه چیستانه، جواب تو دست من نیست، قبر ها زیر پامن، مُردن برای من نیست...
پرنده چه دوووور شد، این فاصله حساب نیست، رو به آفتاب وایسادم، چشم های من بینا نیست، مردم همه تو خوابن، سری رو بالشم نیست، خونه ی من چه تنگه، اتاقی واسه من نیست، میره و بر میگرده، چشم های من به در نیست...
مدفون
صداهای گُنگی که میپیچن این بالا تو سرم، تو این شوره زار مدفون، خمار فراموشی ام
میاد به یادم، چهل و هفت/هشت ساعتیِ میگذره، از آخرین هم آغوشیه این پلک های لعنتی
خمار رفتنم، خمار دل کندن، تو فکر توشه ی سفرم، اَه چی باید ببرم
چمدون خاک گرفته یه گوشه تو گنجه ی خیال، میگه منم اولین همسفرِ دنیای کاغذ سفید
من طرح سیاهِ روش ام، چه فرقی داره رو لباسِ پوستینم چی بپوشم
تو گذرنامه ام مهرِ خاطره ست، ویزا از کشور فرار، مقصدم یه جای دور که فقط بگذره زمان
از این ورش تا اون ورش، رو این گُستر منحرف بچرخ، من به روح آزادِ فکرتم، معتقد
قسم به پرده ی سیاهِ پیش چشمت، قسم به دیوارِ سفید و صافِ پس ذهنت
قسم به قدرت کلام، قسم به قدرت اندیشه، قسم به پرده ی گوشِت که تنها خونه ی من میشه
بهترین سوغات من شکستِ جبره، حکم بدون اعتراض به قاضی، صدای ذلت
من یه تجسم تار از رویاهای دورتم، من دلیل انتظار فرداهای پوچتم
یه چیزی بدیم از دست، یه چیزی میاریم به دست، تو اوج سادگی زمزمه کن زیر لب هام برقص
دنیا یه کاغذِ سفید من طرح سیاه روش ام، چه فرقی داره داره رو لباسِ پوستینم چی بپوشم
تو گذرنامه ام مهرِ خاطره ست، ویزا از کشور فرار، مقصدم یه جای دور که فقط بگذره زمان
از این ورش تا اون ورش، رو این گُستر منحرف بچرخ، من به روح آزادِ فکرتم، معتقد
قسم به پرده ی سیاهِ پیش چشمت، قسم به دیوارِ سفید و صافِ پس ذهنت
قسم به قدرت کلام، قسم به قدرت اندیشه، قسم به قاضی به اسم زمان، قسم به انعکاسی که نموند تو جلد مکان...
پخش
بخش یک - دیگرد
تخص به چشم زمون گیر میدن، خشکسالیه بازم درخت ها از رو نمیرن
خار هم همیشه سبز بود، کنایه اش به سروِ که میگه تو بی آبی قدت رو به رخ نکش
آفتابگردون به آفتاب پشت کرد، اَبر شهر رو دور زد، تو محاصره ی دود، حاجی پشت بنز موند
چِکش رو پاس کرد، میگفت چند کُل تَشکُلت؟ با پوزخند پُر کرد شهر رو گند و تعفنش
من هستم از روی عشق و تلنگرش، مجانیِ واسه هر کی طلب کنه
التهاب به تیکه های پایین قلبم، ناخدا کیه، تو این کشتیِ بی لنگر
به فردای این زمین بخندم یا اشک بریزم به حال اونا که رفتن
تو تناقض با مُردن یا طول عمر بیشتر، چند کیلومتر دویید تا یه سیگار بخره
یه گوشه وایسه خیره، تکیه به دیوار بزنه، خیره بمونه به پاهای رهگذر که میگذشت، حقیقت سیاه بود
بخش دو - کابوس
حقیقت سیاه بود، مثل دیوار اتاقم، مثل سقف شهر، دنبال آینده میدوئم در به در
تو این همهمه تو این دود، یه سوال توی کله امِ فقط از این زندگی ماشینی چیه سهمم؟
همش درگیری، کی میشه در رفت؟ هر روز بدتر میشه اول هر راهی بسته ست باید برگشت
هر چی تا حالا فهمیدیم غلط بود، هر چی یاد گرفتیم چرند بود
پولدارا میشن پولدار تر هر روز، زمان تنها دارایی واقعی، کاغذ میدن میخرن ازمون
ته قصّه میفهمی راوی همچین بی طرف هم نبود!
بازی خودشونه خودشون هم میبرن فقط، اینا حرف من و تو رو نمیفهمن اصلا
خیابون پُر از صدا آدماییِ که میشکنن، همه هم میشنون، میشنون، میگذرن
توقعی هم نمیره بیشتر از این، تا وقتی نمیخوایم بفهمیم همه مثل همیم، همدرد
مانعی نیست، همدیگه رو هول میدیم از قبل، خودمون از خودمون ساختیم یه قفس، نترس، بزار رد شم
محتسب
یه پارادوکس مطلق که میره راست راست راه، پاهاش این وره، سرش یه ور تو بازداشتگاهش
تخم نمیکنه هیچ غریقی بپره باهاش، تو این باتلاق یه جونورِ قالتاق
محتسب، مونده جا امضای باتومت رو کمرم، محتسب، میزنم تا از زدنت رو نبرم
محتسب، عطر بزن از گندت بو نبرم، نقاشای شهر بپاشن به بومت رنگ خون
یه جا که فقط آشغالا رو بدن راه تو جمع ، تو خواب خوش یه گوشه ای تو پلاسما تو سطل
اگه صدای استخونم در نیاد، صدای زبونم میاد، فرخی نیستم، لبام رو بدوزید به هم
میکنه پاره آرواره هام نخ بخیه ات، خودت که تو سایه ای و من دنبال بقیه ات
این حکم آخر زمین تو دادگاه طبیعت، تو آفت بهاری بچسب به یقه ی غریزه ات
سیب سرخ ممنوع، تو شب شعر دریدن، با طناب دار رفتم به بدرقه ی حقیقت
محتسب... من نخورده مستم، یه جماعتم عین من، کبریت بگیر تا بترکه شهر از زیر، صدا میده، کو کو
فاخته لونه نکرده گوشه ی اتاقت، یه هیولاست که گشنه است ها؟ بگو چی داری چرب و چیلی تر از شکم داروغه
میزنه یه گاز از گوشه ی بانک، داد میزنه، میلرزه... حقم کو؟ راه میره تو خیابون، ماشینا رو میده قورت، عر میزنه... حقم کو؟ سیخ میکشه به بُرج هات، میکشه به نیش، هی میجووه میجووه... حقم کو؟ نمیکنی جایی واسه موندن پیدا...
تو همیشه میزدی تا جایی که زورت میچربید، نه موندگاری نه پرچمی که زیرش میگندید
ماشین حساب جواب نمیداد کدومش میصرفید، زنی که جیغ میزد، بچه ای که نمیخندید
اندیشه رو خفه میکرد به زور تهدید، قدیما چوب داشت الان: تفنگ و هفت تیر
همه رو بلعید رسید به ته دیگ، صدای تیز گشنه ها رو نمیشه نشنید
موشت تو سوراخ نمیره جارو ببند به دنبش، کوبید تو صورت مسئله با پتک کلفتش
جنایتی به اسم قانون که میشه تصویب، متهم رو به دیوار، خسرو با گل سرخش
جوخه ات به سر سبز ما، میندازه تیکه، زبون سرخ رو سیاه کرد تو این نظام دیکته
یه شهروند خوب یه کر و لال شیکه، یه پرسه ی شبونه میگه چه اوضاع خیطه
محتسب، من گلوم از درد پره، تو چشمام زل بزن که نگام از مرگ پره
من یه هیولام که داروغه زاییدتم، فرقمون اینه که صدام از سم پره
تو ریشه های پوسیده تو ویترین قدرت باش، ولی این هیولا مست می و الکله
میکنه میبره با خودش هر چی که هست، یه سرطان که شهر ازش پره
میزنه یه گاز از گوشه ی بانک، داد میزنه، میلرزه... حقم کو؟ راه میره تو خیابون، ماشینا رو میده قورت، عر میزنه... حقم کو؟ سیخ میکشه به بُرج هات، میکشه به نیش، هی میجووه میجووه... حقم کو؟ نمیکنی جایی واسه موندن پیدا...
اعتراف
من به آزادیم اعتراف می کنم، وقتی نعش آخرین زندانی رو دفن میکنی با دستات
بیل بزنی خاک رو واسه کاشت، برداشت باشه واسه نوه هات
بگی شاد نیستم از درون ولی، دلم لک زده واسه خنده هات
اگه به خدایی که میگی ندارم اعتقاد، دعام بکن، آخرین شب سال
بذار دلم قرص باشه واسه کرده هام، اگه گم شدم توی بیراهه مطلق، تو پیدام کن، بذارم سر جام
عمو زنجیر باف، یه زنجیر بلند بباف، به وسعت این زندون، ببرم از این بند ناف
ندارم جرعت، تو هلم بده از پل، تاریخ انقضات رو روی پیشونیت حک کن
بهای بردن، سر موشک رو کج کن، زمین آماده اس واسه انقراض چندم
فیشای بانکیت، برو مشکلاتو حل کن، این تراژدی حتی شیرین نمیشه با الکل
صدای شیشه کاخت که داره میشکنه، تو چرخ تاریخ، همیشه چرخیده سنگ مردم
بهشت یه هویجه تا خر رد بشه از پل، اینارو ضبط، واسه رئیست پخش کن
میکنم اعتراف، میکنم اعتراف، فقط بهم بگو که چی دوست داری بشنوی هان؟
میکنم اعتراف نداری تو هیچ قدرتی، هان، میکنم اعتراف تو بازنده ترین دروغی
بعد هر بردنی، هان، میکنم اعتراف، هان
میکنم اعتراف به تنهایی زمین، میکنم اعتراف به این حماقت عمیق
میکنم اعتراف به این تعفن کثیف، میکنم اعتراف به تشنگی سیستان
به دستای بسته، به بند رستم دستان، این باشه اعتراف به ماتم خوزستان، به بلوطای سوخته جنگلای لرستان
میکنم اعتراف به قهطی آینده، به خشکسالی فرهنگ، دروغ نسل سازنده
میکنم اعتراف، میکنم اعتراف، شاید بیدار نشم یه روز با حس بازنده
زنارو پوشوندید رو بند بندکش، مردارو پر کردید از عقده، زهر چشم
شهوت شد انبار، خالی کردنش ارزش، شکم خال بود، پر شد زاغه ارتش
هرکی با عصا دنبال کورسوی از عشق، طناب سفسته و گناه و نگاه و لغزش
وطن یه واژه شومه، جا به جاش خونه، من خودم میریزم تا نیوفتم به پات
نه سیاهی عمامه نه برق نگین تاج، نه طلای سیاهی که رفت به تاراج باج
هیچکدوم نکردن آزاد بودن رو مبنا، با خودکار نامرعیش خط زد رو فردا
برگرد
میدونم یه جایی همین لا به لا قایمی، خودت رو زدی به خواب، به خوابم بیای فقط
ولی من همش لنگم، یه پازل بی هدف، میگردم دنبال یه راه خودم رو تو خودم راه بدی
تو این بازار دروغ، من یکی کساد کاسبیم، پوشیدم زدم بیرون، راهی نبود که راه بری
من وقتی رفتی مردمک تو چشم های من گود شد، حسرت دیدن دوبارت تو سینم پرشد
گل های باغچمون رو یکی شبونه کند، هیچکی نپرسید ازم دیگه سیب زمونه چند؟
از وقتی رفتی خنده از صورتم کمونه کرد، تابوتم رو کردم این اتاق نمور تنگ
بیدارم واسه اهلم، نمیخوابم رو تختم، مادرم کابوس های شبونم رو بهونه کرد
از وقتی رفتی یه مه غلیظ شهر رو فتح کرد، یا چشای من کثیفن یا آدما بدرنگ
اگه تو نیای، اگه تو نمونی، اگه یه جا تو خواب شیرین اسیرت کردن
اگه توام ته این افسانه رو باهام نخونی، شاید سر نیاد هیچوقت زوزه ی این برزخ
من زوال این شهرو سر هر چهارراه دیدم، قصه ی فرو ریختن رو از دیوارها شنیدم
آزادی حُنّاق شد، تو گلوم گیر کرد، دندونام میپوسیدن هرچی میجوییدم بیشتر
هرچی جوییدم بیشتر، هضم نمیشد این سم، یه کارد تو قلبم، به استخون رسیده این درد
از وقتی رفتی پروانه هامون دنبال پیله ان، کلاغ ها مدام خبر از سر بریده میدن
یه جایی یه روزی شاید بلند شی از خواب، طوفان بالت صورت شهرو پاک کنه از خاک
مژده ی سحرو خروس از کنج قفس فریاد، میزنن با طعم نبودنت رو نبریم از یاد
برگرد، صدای پاکت میپیچه تو کوچه ها، بلبل سایه رو بکش بیرون از گوشه ها
برگرد، ترس بنداز به جون شب، بشکنه قفل هرز از دهن روزه ها
تو میشی رنگ نور تو کدری یا ماتمم، تو پوچ ترین ثانیه میشی تو تموم باورم
به زجری که میخراشید این سرزمین سبزو، برگرد، جون بده به تن لاغرم
صدای پات بپیچه تو کوچه ها، غبار غم رو بشور از صورت خونه ها
برگرد، عشق پخش کن رو تن شب، بریز از شوق اشک رو صورت گونه ها
میپاشی رنگ نور به زندگی و باورم، که راه بیام پا به پات تا نفس آخرم
به زجری که میخراشید این زخم چرک کهنه رو، برگرد، جون بده به تن لاغرم
طبل
سنگین مثل سد، از کویر تشنه تر، هی میخراشتم من حک میشم، تو سرت میزنم پرسه
من یه موجم زیر عرشه له، زیر پونزهای نقشه گم، لا این گنده های بی خاصیت هی سرفه میکنه، بی عافیت
تو سر و صورت این جماعت خواب، فرهنگ توالته اینا همشون اومدن دست به آب، سیفونه خرابه و گند لاش بلند میشه
با سر صدا میزنم، کل دکورت رو یه جا میخرم، تو یه طبل پوکیدست به دست، من اون چوبیم که سرت میزنم
همه کوله رو کوبیدم با پاهام، جایی ندارم که تورو ببرم، میگی حشر شهرت گزیدتت، بیا پماد به تنت بزنم
جون میده کبود لیس، به سیخ بکشنت حروم شی؟ شادوماد میگه بله، دم حجله ست ولی عروس چی؟!
سیخ بذار دم چشات باز نگه دارشون خوب، وکیل و وصی و قاضی و دزد، همه توی حوض جمعن
میگن دل بده، میگم ردم، دیگه دستی نداری دلقک، هنوز نشاشیدی و من رفتم، باشه وعده سر حرفم
واسه کـ*ـشرایی که تفت میدی، من نقطه ی سر خطم، اگه کارد و تیزیا غلاف شن، من سرخی بدون شرطم
از عشق بگیم، من زشت میشم، تو چشم باشی من پلک میشم، تو یه وصله ی ناجوری به رپ، من اون قیچی که جر میدم
سیخ بذار دم چشات، ریای پوچ تو خم نگات، خشاب، خشاب، این گوله بمونه علی الحساب
حفره
بخش یک - یارا
منم دوست دارم حرف های قشنگ بزنیم، بشینیم و چشم تو چشم ورق بزنیم
پایه باشی تلخی رو "ترق" بزنیم، به سلامتی خاطره ها رقم میزنیم
یه آهنگ، دوباره، ستاره، چهارراه، پنجِ شب، شیشه باز، هفته ها، کله پا
ببینمت میشمری یا مینویسی، هستی؟ من تلخ ترین طنزتم، چشمات رو بستی
که یه دستی بیاد تا دستم رو بگیره، یا پاشم رو پاشم شستم رو بگیره
یه دستی که بیاد رو دستم بشینه، یه دستی بزنم یا یه دستی هست بگیره
دوست دارم تو هم یه پرنده باشی، مثل من دلت نخواد برنده باشی
سه تا استکان، سه تا مثل ما، اون یکی رو جو گرفت، زد زیرش، پاشید
دوست دارم ببینم که دوست هات رو داری، عین یه گله گرگ اوستای کاری
دوست دارم ببینم که هوات رو دارن، پاشو قسمت کن غمات رو با من
دوست دارم روزی که کله پاشی، بگم غمت نباشه، بیخیال باشی
دوست دارم بگم بابا بیخیال ما شین، این خَرِ ما از کُرگی دم نداشت داشی
و آیندگان، تاریخچه و نبوغ فنا ناپذیرتان با هم در این جهان زندگی خواهند سوخت یا منجمد خواهند شد، شما منطق خود را از دست داده اید و به بیراهه رفته اید، شما دروغ را به جای راست و زشتی را به جای زیبایی گرفته اید
در حیرتم که بهشت را با زمین معامله میکنید، نمیتوانم شما را درک کنم، برای این که در عمل به شما ثابت کنم از هر آنچه برای آن زندگی میکنید بیزارم، اعلام میکنم...
بخش دو - دیگرد
من، میفروشم؛ از آب دریا گرفته تا اشک چشم سرخ اژدهای درد درون
و تو آزادی میتونی بشکافی هر چی که دوختم، به وصلهی تن من و تو میمونه یه خِر کبود
هر چی که میخوای بگو، هر دادی که میخوای بزن، این تن یه تیکه گوشته بگیر، هر وری میخوای ببر
از سایه سیاه چنگال این دیو درنده، که افتاده رو تلخی، تسلیت به آیندت
از کرختی تنم، به کودک تو سرم، از هذیونی به تیرگی این پلاک گردنم
به روحی که جسد مرده ها، از درون پس زدن، به آخرین پیوند موفق بال و انسان
به حرومزاده ای که مُرد به اسم وجدان، به خوشحال های خندون تو بهشت انکار
به عاشقانه ترین بوسه ی مرگ به طناب دار، برنده ی بزرگ ترین جایزه خائن سال
ما رو یادت نره، ما رو یادت نره، التماس دعا گشنه، وقت شام، سر سفره، این دیوونه آویزونه بهش، مدال عقده
خورشیدم بسوزه، باز سیاهه جمعه، نوشدارو مرگت بود، سهراب مرده
این آخرین انتقام خودم از خودمه، هیچ دکتری واسم نپیچید نسخه
نپیچید نسخه، نپیچید نسخه، نمیدونم چی بگم، بذارین تهشم پر شه
پلید
بخش یک - دیگرد
خنده ی حضرات این کابوس بعد از آهنه خب الان نمی خوای ببینیش سرت رو بذار رو متکات
معجزه شوره زار ارومیه است که پخش تو هوات زمین میدوزه زمون میبره برات
لب تو کثیف تر بود یا اگزوز یه ماشین خراب، یه شاش سر پا بزنیم تو توالت ذهن عوام
نوستراداموس کج در اومد پیش گوییات، کاشکی تموم میشد زود تر از اینا
آرامش دروغه! سکوت لباتون سقوط و زوال شهره، با گوشه ی چشم نگاه میکنی جاکش ؟
تیمم بگیر رو خاکستر سوخته ی وجدانت از این شمع سوخته نوری در نمیاد دیگه
درمون درد خواستیم کرد، درد بی درمون تجویز زمینه کدره شهر جا گذاشته ته ریش
من منتظرم تو این خرابات حتی اگه طول بکشه صد سال، سردم مثل نهار بچه ی کار
خاطب بخون خطبه ی عقد رو بذار به دنیا بیاد این نطفه حلال
بخش دو - یحیی
قسم ب خدایی که قسم خورد به زمان، هدف اینه فقط عمره بره هدر، وقته بشه تلف
قسم به تیر آرش که رها شد ز کمان که کل قصه شد روایت غم و غصه همش
ولی امید میده بهت خطبه من خاطب که از همه افسرده ترم
نوشته های روی کاغذم شده سپرم گوش نمیده کسب بهم چون میگن زده به سرم
و میگن نمیشه با یک گل بهار امکان نداره از بی آبی این بیابون دراد
یا بوزه باد اینورا ببره بوی تعفنِ میوه ی ناقصی که درخت تو سبب شده
تو این شهربازی خر شدی و نعل زدن به سُمت، فکر میکنی بین رد پاها اثرم گمه
حقیقت سوای سوی این صورت جلومه غولای بی شاخ و دٌمِ شومِ شرورِ بوکشون دنبال طعمه
دور مٌغای توی این صومعه پلیدی پره
پاکی خاکه خاموشیِ خاکسترِ آتش به دست بادی که جابجا میکرد حتی ابرا رو هم
خواه ناخواه شسته میشه خون وقتی که میبارن کافیه ایستادن
این باور شد پایان این آدم فکر میکنن که رمقی نیست توی پای پیادم
جز زر و زور و تزویر و ظلم بهم بگو چی دارن ؟
چاله
بخش یک - یارا
یه خط از لبش به مرکز تنش، چال رو لپش، کک رو صورتش
دلش می خواد بردارم دست از سرش دلم می خواد بردارم باز میشه، تکرار...
یه خط از لبش، به مرکز تنش، چاله رو لپش، کک مک لبش
دلش می خواد بردارم دست از سرش، دلم میخواد بردارم خط از سرش
شروع میشه حرفامون عین همیشه دشمنشم انگاری بین بقیه
میخنده، میخندم عین غریبه، میچرخه، میچرخم عین رویه رو تکرار میکنه تا تکرار کنم من از گرگایی نیستم که اصرار کنن
یه خط از لبش، به مرکز تنش، یه دست روی دلش، یه دست روی چشش
میشمرم اون اتمای غم رو تک تکش خیره به صورتش، کک و مکش
عاشق تکرارشم با یه نگاه، خورشید و می خوام و هم ابرای سیاه
یه خط از لبش، به مرکز تنش، چال رو لپش، کک رو صورتش
دلش می خواد بردارم دست از سرش، دلم می خواد بردارم، باز میشه تکرار...
انگار که هرچه هست در عالم... نیست، انگار که هرچه نیست در عالم... هست
بخش دو - دیگرد
مشکی چشمش عمیق ترین چاه تاریک جهان، لباش فانوس خاموش دریای خون
میمکم، میمکه، میچشم، میچشه، دست میکشه رو صورتم بعد، میخنده به زور
من مسافرم غریب به خونه ت راه نده، میگه می دونی چند سالی میشه هستم منتظر؟
میکنه پا توی کفشم میگم، پا برهنه میرم، میگه آتیش زدی زیرم جهنم خوابت میشم
میگم فاصله بگیر، میگه از فاصله میترسم، میگم درخت پاییزم، میگه با برگات میرقصم
میگم بیا چشم بزاریم، هرکی زودتر قایم شد! میگه من چشم میزارم به سینه ت اون جوری خامش کن
میکنه تزریق از سم جنونش به تنم، میگه می خوای بری؟ میگم دیگه نمیتونم دل بکنم
میزاره پا جلوی پام، میزارم پا جلوی پاش، میکشه یه خط از لبش به مرکز تنش میگم چیکار میکنی؟
هیچی! تو راحت بخواب بیدار نمیشن این بار، رختش رو پوشید، رژش رو کشید
لب گذاشت روی لبم و خودش رو چشید، خمار و بی حال بیدار میشن از خواب
انگار گم کردن یه چیزی رو، همه ی دیده ها باز، میشن تکرار، میشن تکرار...
انگار که هرچه هست در عالم... نیست، انگار که هرچه نیست در عالم... هست
نسل (ایست)
نصیحت
این یه قصه ی راسته... مامان بزرگم یه زن هفتاد و خورده ای ساله ست که صاف و ساده ست
از دید من اگه بشینی پای حرف هاش سفره ی دلش رو بکنه باز، غم پنیره، تجربه مربا، کره، نون
اون، هی میگفت ننه من بود چهارده ساله م تو خونه ای که سایه ی بابا بود ترس واسه م
میشورم، میسابم، رخت و بر کهنه ی خواهر کوچیک، یه لقمه نون سخت میومد به دست
سکه سر می خوره سخت از تو جیب، شیکمامون سیر می شد فقط با قرض
یه روزی درز در و باز کرد بی بی، سایه ی باریک بابا بزرگت رو دیوار بود
این اولین دیدار بود، گفت بهم می خوای؟ خطبه جاری شد، مثل اشک از چشام
مامان بزرگم، مامان بزرگم، مامان بزرگم...
من و سه تا بچه تو هیجده نوزده، درس خوندم قایمکی از ترس شوهر
یه چرخ خیاطی، جمع کردم پول، خریدم، شاید در بیاد پول از پول
از صبح تا ظهر چشام رو کور کرد کتاب، از ظهر تا شب کف پام رو پدال
درز پاره ی خشتک هارو میدوختم، شاید با دو زار شم مایه ی افتخار
روزای آخر دیپلمم رسید سر، گفتن با خونواده هاتون بشید جمع
با ترس و لرز بابات رو پام، خواهرش تو بغل، اون یکی خواهرش داشت بازی میکرد تو محل
به مخض این که گفتم بهش خون جلو چشم هاش و گرفت، بچه هارو پرت کرد یه گوشه تو اتاق
و داشت با چادر میکردم خفه م، دادم رسید به گوش همسایه ها فقط
مامان بزرگم، مامان بزرگم، مامان بزرگم...
چی بگم ننه بدتر از من هم بودن، حداقل من شماهارو دارم جونم
هی دعا خوندم شامل حالم شه! این واسه جواب خداست که الان تو این خونه م
کفگیر و برداشت و من داشتم میترکیدم، یه پرس دیگه کشید و گفت بخور بهت میگم
با خنده پا شدم یکمی راه رفتم، با اخم خیره شده بود به بند شلوارم
یه نگام تو گوشی با یکی لاس میزدم، حرف، اون حتما با خودش فکر میکرد داریم چقدر فرق
اون هفته ای یه بار حموم از سرش زیاده، من صبح به صبح می گیرم دوش، به عشق تنم
انگاری ریدم! شلوارم آویزون از کمرم، تو فکر این بودم که یه چی می خواستم بخرم
نیشش رو باز کرد و با خنده بهم گفت مامان بزرگ، بابا بزرگت شصت سال تو بازار بود و...
شصت سال بازار خراب بود و دو زار بهتر از پنج زار بود و خالی میشد جیبامونو... سایه کتک بود بالای سرمون و...
چرا زدش؟ چون که حالا خودش که تعریف میکرد چون نمیدونستن که داره درس می خونه
وقتی که فهمیده همینجور با همین لهجه میگفت: مادر نمیدونی که یهو دستش رو انداخت دم گلوم و چادر رو پیچید دور گردنم و من فقط فرار کردم دوییدم جلوی در و جیغ میزدم آخرش همسایه ها دیدن و فهمیدن و اومدن جلوی درو...
بی مرگ
اگه صدای من تقاصش درد بود بگو بهم میمونی باهام یا نه؟ اگه تصویر بعدی میدون جنگ بود بگو بهم میمونی باهام یانه؟
اگه میوه ی این درخت لازمه ش صبر بود بگو بهم میمونی باهام یا نه؟ اگه تصویر آخر یه قبر سرد بود بگو بهم میمونی باهام یا نه؟
بخش یک - دیگرد
من تو چهره ی چروکیده ی همه ی این آدما که دوشیدن، یه فریدون دیدم، یه فریدون دیدم
پتک کاوه ی آهنگر رو دوش یه پدر کارگر بود، درفش کاویانیش لباس پاره ی بچه ش
ارتش فریدون تو کوچه زره پوشیدن از خشم، هم کلاسیاش تو مدرسه بیرون زدن از صف
ترکه ی ناظم بی اعصاب، باتوم پلیش شد سر چار راه، مارهای ضحاک سیر از مغز، جنس فروختن دم پارکا، بیداری خون می خواد، آزادی تشنه س
اگه صدای من تقاصش درد بود بگو بهم میمونی باهام یا نه ؟ اگه تاب تحمل این درد واسه من سخت بود بگو دستامو میگیری یا نه ؟
بخش دو - یارا
نهف حل شو، که منم حل شدم، خشک بودم بارون زد تر شدم، بزرگ و بزرگ و بزرگ و بزرگ تر شدم، آخرش بد شدم؛ ببخشید
تو از من معنی میگیری، من از تو یعنی میگیرم، من از تو یقین میگیرم، به جا تو درد میگیرم
چشم هات رو دست میگیرم، نبینی برات میمیرم، نشینی به جات میپرم، تا سیر شی برات میخرم
همه ی آرزوهاتو، میکشم دست رو موهاتو، میچشم طعم خداتو، روح تو رنگ دعاتو
من میشم تو ، رویاهاتو، به جا تو جام میشم، عاج میشم، پونس ته کفشت؛ نکن کشفش
آرامشت میشم موقع خشمت، شور مثه اشکت، دور مثه قصدت، شیرین به جا تلخیای هر شب مستت
میشم وصله روی صورت تو، یه تن بی صورت نو، یه سر بی روزنه تو
مظلومی یا ظالم؟ معقولی یا عاشق؟ مصنوعی یا واقعی تر از من بودی، اگه
اگه صدای من تقاصش درد بود بگو بهم میمونی باهام یا نه؟ اگه تصویر بعدی میدون جنگ بود بگو بهم میمونی باهام یانه؟
اگه میوه ی این درخت لازمه ش صبر بود بگو بهم میمونی باهام یا نه؟ اگه تصویر آخر یه قبر سرد بود بگو بهم میمونی باهام یا نه؟
بی صورت
بخش یک - صفیر
به دندون گرفت زبون چرخ خیاطی، که دوخته بشه رخت جهان
تار و پود و رج به هم تنیده شن، ولی سوزن سوء زن داره به نخ
رای از انگشت سبابم ریخت، شده قربانی بانی غرش
شست گردن میگرفت، به یه اشاره به سرفه میافتادتش
زر و زیور و زینت و روح وصله ی بی وصال جسمه، کلمه، واسه قافیه لطفا، القصه...
زاده ی کره ی زمین، شهروند دهکده ی جهانی، مهره ی قوانین سرخ، زرد، سیاه، رنگین پوست
از هر اقلیت حدِاقل چند میلیون، تشکیل میدیم یه جامعه، یک پارچه، به ظاهر آزاده
دین، زبون، باور یکی، حکم اجباره، یه قاعده به نام زندان، سرطانِ سرمایه داری
الاجش سرمایه هنگفت با دستای خالیه، کشورای مستقل، کِشش پیدا میکنن سمتِ اربابِ مالی
پس برده یا بنده فرقی نداره، سرمایه دارو چه به موعود و مبادا
انتهای قصه بشه لحاظ، اینجا عطف ماجراست، پارچه ی سیاه رو پهن میکنم، روی جهان بگیره عزا
ولی تیکه تیکه تیکه سبز، آبی، بنفش، نفش میبافم تا یه رنگی پیش نیاد
ظاهر و ترجیح میدم زاهد، اما باطن هنوز تو نیمه ی راهه
یه شاخه مدیونه به ساقه، حتی اگه باشه کهن و افتاده
سردی رو میکِشم به صورت خلق، چهره ها رو میبُرم میدوزم به هم
لی لی رو چار خونه ی گچی رو قیر چی، اگه کناره هم باشن و تفاهم هیچی
عابد، میکنم شیرین کامت، وقتی چهره ی به خون نشسته ی خودم تو دستمه
این هنر تجسمی با کدوم نمایشگاه محرمه؟
به یاد بیار یادم نمیره، به یاد بیار نه یادم نمیره، به یاد بیار یادم نمیره، به یاد بیار نه یادم نمیره
بخش دو - دیگرد
خیاط شستش رو تَر کرد، کشید سره زلف نخ، منم یه صورتک اختیارم دیدن
چشمای سوزن کوره، من شالوده ی جونم نوره، رنگات به تنم ماسیده، شفافم شیشه
وقته عبور شمع، شمع مسخِ این جنگ سرد، اشک از رنجِ حضورش منم سنگِ صبورش
من درونم میسوخت، مثلِ یه عود خام، پیدام کن بو بکش، سر بچرخون رو به باد
تویی بزاز حیله گر، جامت از سیرت تیره تر، لباسات به تنم گشاد، عاصی از گفتن کلیشه هات
دنیارو بفروش پشتِ گیشه ات، نئشه ام کن شاید هیپنوتیزم شم، گل، قرص، مورف، مرشد فراموشی نعمته
اگه یادم بره که کی بودم از اول چی، سعادت توم بود و من دنبالِ نخودچی
حرف بزن به زبونِ من تا شاید باحال شی، خودمو ببازم تا آخرین پاپاسی
رژای رنگی، آلتای بی حس، عشق از دیده فقیر، پوست به استخون رسیده
این جنگ واست یه تجارته، رنگِ پوست فقط بهانته، اصالت رو از ریشه کندی، شاخه این ساقه اسارته
انتهای این قصه یه هرج و مرج ترسناکه، بیداری مژده ی صورتکه
توی خواب هم همراته، خیاط با چشای خون گرفته، نخُ از سوزن رد کرد
صورتک با نگاه سردش شروع کرد زیره لب زمزمه کردن
به یاد بیار یادم نمیره، به یاد بیار نه یادم نمیره، به یاد بیار یادم نمیره، به یاد بیار نه یادم نمیره، خیاط میخواد من خوابم بگیره...
یاد
بخش یک - دیگرد
فکر میکردم خوب میشم، ولی بدتر ریخت بهم، ریخته گر، قالب نزد به جمع نرسیدیم، تا حاصل نشم
من قاصدک شهرم، تو سر سودای خبر خوشی ندارم، خودم رو میکُشم هر روز تا قاتل نشم
سراب من هیچ نبود تو اوج عطش، رودخونه ی آسفالت رو پارو زدم
دلم باهام حرف میزد، غریضه ام کوچ کرد، گوش هاش رو گرفت تا جایی که میتونست دور رفت
یارا ساز سکوتم رو واسم کوک کرد، خوندم...
حرف اول تلخ، حرف دوم تموم شد چه بد، سر حرف سوم چشم هام خیس شد، رود شد ابر اومد باد رفت
یاد اومد تو خوابم، اون اینجاست پیشم، چه بخواد چه نخواد، چه بخوام چه نخوام، این توهم باهامه حتی چند فرسنگ دورتر
بکوبه تا یه روزی این فاصله ها پودر شن، میکوبه تو سرم برسه روزی که خوب شم
چه بخواد چه نخواد، میمونه به یادش، میمونه به یادش، چه بخوام چه نخوام، میمونه به یادم، میمونه به یادم
بخش دو - یارا
شیدای شب ها، منم من، تنها، پسری که آوردن با خودشون ابرا، به این سمت با نیشخند باد، ها؟ مثل نقطه ها...
خب، بزار هیچ شم، کنار تو یاد شیم، باهم دیگه راه بریم، با تصویر سایه هامون
مثل هامون، خوابه بازم دنیام؟ خماری چشمام... خشم میاد رو سینه ام و باز میشم
سه تا خط ام که از وسط تا میشن، باز همتا میشن، هی تکرار میشم... سه تا نقطه روی سینم، ها؟ شینم باز، ماشینم راز
همین که دیدی من رو، خودت رو بگیر سرُ رو و پس و پیش و صاف و صوف و تیپ،
بیت چی؟ میرقصه رو همه مهره های گردنت، میشه پنجره خونه های دفترت
تو از ما نبودی چون گونه های شبزده، میخونن شعر مارو ،اون که پلاک گردنه
میکَنه لباساش رو دیوونه هه، عاقل چی؟ میبُره اسم مارو تو روزنامه اش با قیچی...
چه بخواد چه نخواد، میمونه به یادش، میمونه به یادش، چه بخوام چه نخوام، میمونه به یادم، میمونه به یادم
از دختری که در بغلت جان گرفته است، از دختری که بوی خیابان گرفته است، از ترس ناشکیب و تو از خنده های بی شمار متروی نبرد، در پشت میله ها از ترس خودکشی شدنم در کلیشه ها...
جنگ سرد
یه جفت گوشِ باکره، چشایی که رنگ ها رو میشنید
صدای اعتراض درخت، به اون که میوه رو میچیند
از چشای گربه یه انعکاس به جا میموند فقط
تو خاطر قاتل، خودش رو کشت، یا خودشو زد به مُردن
گفت هفت میلیارد آدمیم، نگفت کیا شمردن
تو کدوم خاطره جا میشی از کدوماش پاک میشی
از هرکی پرسید راهِ درستو یه خطِ صاف کشید از خطای صاف که گذشت
چرخ و فلک الاکلنگ، بالا و پایین تو تنهاییاش
نقطه ی سیاهِ ما، بزرگ نشد تو مهد کودک
یه جیغِ بنفش بود درِ گوشِ اونایی که دوست دارن رو تخت بمونن
من فقط نوشتم، تصویرم از تو رو، تو خندیدی اون گریه کرد، به کوری این مردم و
تو خندیدی اون گریه کرد، بی سفره ی بی گندم و مرگمون تایید میکرد
پوچی این هر دو رو، کوچه ها باریک چراغا خاموش، میچرخم توی شهر توی دستم یه فانوس
به قدر دیده هام، به قدر نشنیده هام، غرق ترین جسمم تو عمقِ این اقیانوس
یه لکه ی سرخ بودم رو دامن حق ترین حرف، رقص انتقام کلِ این شهرو یتیم کرد
جلادا شریفن، آدما میخوان شهید شن، سِرو خون آزاد نطفه! مِک بزن! عمیق تر
چشم بدوز از زمین به ماهِ پر از پرچم، تو جنگِ سرد بساز از پوستِ حیوون سنگر
با دستای بی مهر کشیدن این میخو از سنگ، طنابِ انفعال دورِ گردنا تنگ تر
چه تناقض تلخی صدای خنده و بنگ بنگ، با توجیحِ عدالت معنای عشق رو خط زد
یه شروعِ شیرین که باید از منشور رد شم، یه تجزیه ی زبونِ دنیا، به تلخی، ختم، شم، به تلخی ختم شم
دیدگاهی بنویسید
برای مشاهده دیدگاه های کاربران یا نوشتن دیدگاه کُلی راجع به این نوشته روی آیکون رو به رو کلیک کنید.